بازی عاشقی

سلام........

خدا ی لطفی کرد که بهش رسیدم......

از خدا و عشقم ممنونم......

باورم نمیشه......

ممنون از همه دوستایی که همراهیم کردند....

دیگه بلاگم آپ نمیشه.....این آخرین آپه

 

خدا که قلب شکسته منو دید منو بهش رسوند....واقن ممنونم.....

خدا نگهدار..................................

ارسال در تاريخ یک شنبه 24 دی 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 چند وقته نرفتم سراغش.

امروزم تولدمه.میخواستم باهم  بریم بیرون به مناسبت تولدم ولی ...

فردا شب هم که یلدا و نمیتونم تبریک بگم بهش خیلی حیف میشه.

شنیدم دنیا میخواد 1دی تموم بشه خیلی خوبه چون از دردش رها میشم.

شنیدم خدا عاشقا رو تو اون دنیا میزاره با هم باشن....

خدا کنه تموم بشه که از دزد عاشقی رها بشم.

 

ارسال در تاريخ چهار شنبه 29 آذر 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 سلام.امروز یکشنبه مینویسم:

دیشب بنا به دلایلی نرفتم هیئت و دوستم گفت اومده.دیدی شانس ندارم.....

امروز هم طبق معمول بیکاری داشتم و رفتم دوباره اونجا.

آدم زیاد مونده بود دوباره نشد کاری کنم روبره خونشون داشتم میرفتم .گفتم بذار نگاش کنم.

برگشتم دیدم داره منو نگاه میکنه تا من نگاش کردم سرشو انداخت پایین این2بار دیگه تکرار شد.

ارسال در تاريخ شنبه 28 آذر 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 امروز چهارشنبه8آذر :

آمارشو گرفتم گفتن میره کلاس زبان ولی همون موقعی که گفتن رفتم مامانش اومد خودش نبود.

رفتم سراغ پسر خاله جون سرخیابون که رسیدم دیدمش منم چرخ دوستم دستم بود رفتم دادم بهش ودویدم که بهش برسم .تعقیبشون کردیم تا مرکز شهر با مامانش بود منو خاله پسرم چن بار دید دیگه گمشون کردیم .میخواستم برم خونه گفتم بیا اینور بریم خونه دیدم اونا هم اومدن دوباره رفتم پشت سرش رفت مانتو گرفت و رفت خونشون اگه تنها بود به جان پسرخالم شمارمو بهش میدادم ولی با مامی بود ونشد

ارسال در تاريخ چهار شنبه 8 آذر 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 دوشنبه6آذر:

امروز نرفتم مدرسه که برسم حداقل ببینمش.رفتم ودیر رسیدم مث این که دنبالم میگشت ومنتظر بود

خیلی احمقم که نمیتونم بهش شماره بدم.

ارسال در تاريخ چهار شنبه 8 آذر 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 سلام.روز عاشورا بود که میخواستیم با بچه ها بریم بیرون ازخونه زدم بیرون همون رفیقم که با دختر عموی عشقم دوسته گفت بیا بریم اونم اومده.رفتیم دنبالشون اونا چند بار وایسادن ماهم بالا وایمیستادیم میرفتن جلوو....

وقتی میدید منو میخندید مث همیشه.

رفتن بین جمعیت و گمشون کردیم و خلاصه هر چی موندیم نیومدن و بی نتیجه

ارسال در تاريخ چهار شنبه 8 آذر 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 امروز شنبه روز تاسوعا:

دیشب قبل از این که بیاد دو بار گریه کردم توی خیابون زیر بارون.

 موندم بیرون تا 11اینقد این خیابون رومتر کردیم که حالم بد شد(با رسول)یکدفعه دیدم داره میاد منم سرموانداختم پایین منو دید.بعد ماهم برگشتیم مامانش و خودش پیاده شدن مامانش منو نگاه کردو منم سریع انداختم سرمو پایین ولی عشقم یک لحظه نگام کرد خوشحال شدم. رفتم توی هیئت گریه کردم هیئت که تموم شد اومدم بیرون (داشت بارون میومد)منتظر موندم دیدم اومد و دوباره منو دید

((((مثل همیشه همون لبخند همیشگی رو روی لباش داشت همون راه رفتن عاشق راه رفتنشم.آروم وکلاسیک راه میره انگار قدم میزنه)))هنوز اون صحنه های دیشب توی یادم مونده.اون سلام وعلیک کردنش با فامیلشون (صداش).

رسول گفت دمت گرم دختر خوبیه.منم گفتم داش خوبی از خودته.گفت راستی با کفش پاشنه بلنده که قدش بلند به نظر میاد یک کتانی بگیر براش گفتم میگرم چشم.

ولی دیشب توی روزه خیلی گریه کردم به آقا ابوالفضل التماس کردم گفتم حاجتم رو بده.خدا کنه حاجتم قبول بشه.

ارسال در تاريخ شنبه 4 آذر 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 

انصاف نیست دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی
و آنقدر بزرگ باشد که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی

ارسال در تاريخ شنبه 4 آذر 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 امروزجمعه3آذر مینویسم:

2شب هست که موندم برون به قدم زدن با دوستم رسول.شب اول که نیومد.شب دوم مامانش تکی اومد.

برنامه من این شد برم جلو احساسم رو بگم وشماره بدم.

به امید شب های دیگر

ارسال در تاريخ شنبه 3 آذر 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 امروز 4شنبه مینویسم:

این چن شبه توی این سرما جلوی در هیئت اسفند دود میکنم تا ساعت 11 که تشریف فرما نشدن.

امروز ساعت12.5تعطیل شدیم از مدرسه مسخره.

رفتم خونه رفتم حموم و دیدم پسر خالم زنگ زد گفت بیا کامپوترمو ویندزش رو عوض کن .

ماهم خداخاسته رفتیم(آخه خونه خالم میخوام برم از جلوی خونه اون رد میشم).

ساعتو توی راه نگاه کردم گفتم دیر شده یک دفعه دیدم از سرویس پیاده شده و داره با دوستش میحرفه.

ماهم هیچی (شماره)توی جیب نداشتیم گفتم برم اونوری که نمیشه گفتم میرم سمتش .

رفتم جلوروم نمیشد نگاش کنم سرمو آوردم بالا دیدم سرشو برد پایین (داشت نگام میکرد)دوباره دیدمش 

این دفعه گفتم بذار صورت نازشو نگاه کنم (تاحالا توجه نکرده بودم ابرو هاش پیونده).

دیدمش و رد شدم رفتم پایین گفتم بذار پشت سرش برم کسی مزاحم نشه میدونم مغازه میره رفتم و دوباره دیدمش و دوباره برگشتم دیدم داره میره خونه و رفتم خونه خاله. 

ارسال در تاريخ شنبه 30 آبان 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 سلام. امروز جمعه26آبان مینویسم:خوابشو دیدم:

خواب دیدم اومده بود هیئت عزاداری امام حسین آخر شب بودوکسی هم توی خیابون نبود.مثل این که باهم دوست شده بودیم. من داشتم میرفتم خونه امد جلو وگفت من میترسم تنها برم خونه بیا منو برسون.دستمو گذاشتم توی دستش و کمی رفتیم جلو ترگفت:عزیزم سردمه.منم کتمو از تنم درآوردم و دادم پوشید و بغلش کردم ونزدیکای خونشون بودیم که یکدفعه باباش اومد جلوی خونشون ماشین رو پارک کردبه من گفتبیا اینور نبینت و(((یکدفعه از خواب بیدار شدم)))

 

ارسال در تاريخ شنبه 26 آبان 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 

آدمـای دلتــــــــــنگ

وقتی خیلی بهشون خوش می گذره و می خندند

یهو سرشونو برمی گردونند اونوری

یکم ثابت میشن

-----------------------------------------------------------------------------
آخه مگه چه گناهی کردم؟؟؟؟هاااا که به تو نمیرسم؟؟؟
به دادم برس همین 
ارسال در تاريخ شنبه 25 آبان 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 سلام.

همین الان دوستم زنگ زد که اون(عشقم) اومده مغازه میخواسته بهش بگه گفته بعدا میام میخوام برم جایی.

دعا کنید که گام چهارمی در کار نباشه و درگام سوم موفق بشم و بهش برسم.

ارسال در تاريخ پنج شنبه 25 آبان 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 اگر تو روی نیمکتی این سوی دنیا
تنها نشسته ای و همه ی آنچه نداری کسی ست...

آن سوی دنیا روی نیمکتی دیگر
کسی نشسته است که همه ی آنچه ندارد
تویی

نیمکت های دنیا را بد چیده اند ...

ارسال در تاريخ پنج شنبه 25 آبان 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 امروز داشت بارون میومد.دوست داشتم الان باهاش بودم وامروز با هم زیر بارون قدم میزدیم.الانم داره برف میادو یک آهنگ غمگین گذاشتم و همش توی فکرشم.بخاری رو زیاد کردم ودارم مینویسم وبیرونو نگاه میکنم میگم شاید برای اولین بار بیاد مغازه،هه هه بیاد رو در رو بشیم .......چی میشه؟؟ میتونم بهش بگم؟؟

فقط میخوام باهات باشم همین دلم بدجوری هواتو کرده از 1شنبه تا حالا ندیدمت.

دوباره داره یکشنبه میادو من توی فکر اینم که چه نقشه ای بریزم !!!!!!!نمیدونم

دلم امروز هوای بارون کرده بود .خدارو شکر بارون هم اومد امروز پیاده رفتم مدرسه تنهای تنها زیر بارون زنگ تفریح هم رفتم بیرون از مدرسه به بیرون رو نگاه کردن،به یادش.

عاشتم تارویا شی                  عاشقتم هر چی باشی

فقط فکرتم همیشه برای همیشه.ولی میترسم کسی دلشو ببره واز من دورش کنه

میترسم کسی دلشو به دست بیاره.مشتری مغازه ایه که دوستم توش کارمیکنه قراره که بهش بگه وشماره منو بهش بده>>>خدا کنه بشه فقط                  دعا کنیدفقط بشه 

ارسال در تاريخ سه شنبه 23 آبان 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 رفتم خیابون اونوریه دیدم سرویسش اومد گفتم از پشت سر بخوام برم خیلی بده و ناراحت میشه

رفتم که برم گفتم شاید خدا راهی باز کنه که بازهم کرد اون رفت مغازه بالاتر از خونشون منم از اونور رفتم بههش برم که نرسیدم که توی مغازه بو د ومنو دید رفتم بالا دو باره برگشتم شماره رو فکر کنم توی دستم دید (توی اون لحظه ضربانم روی 10000بود که تا دوساعت بعدش موند)دوباره رفتم و برگشتم دیدم نگام کرد و سریع نگاشو اونوری کرد دیگه نخندید

منم رفتم پایین ترشماره رو بردم بالا و بردم پایین سریع رفتم جوری که ببینه شماره رو انداختم روی تیربرق رفتم پایین دیدم داره منو نگاه میکنه گفتم شماره رو ور داشت خوشحال شدم رفتم دیدم شماره افتاده پایین .حالا دیدش یا ندیدش  نمی دونم که چرا اگه دیده بر نداشته  و شاید ندیده ((((((آخه چرا خدا نمیخواد؟؟؟؟ما به هم برسیم؟؟؟!!!!!!!!!))))))))

 

دعا کنید بشه .دارم عذاب میکشم.

ارسال در تاريخ یک شنبه 21 آبان 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 روزجمعه خوابشو دیدم.

:::با پسر خالم بودیم داشتیم میرفتیم اونو دیدم یکدفعه نمیدونم چی شد کهرفتیم سرکیفش اونم افتاده بود رو زمین.من به پسرخالم گفتم الان بهترین شانسه دیدی بعد از 5سال داره میشه ببین کاغذداره با خودکارتو کیفش؟پیداکردیم وهرچی میخواستم شماره رو بنویسم توش جا نشد4بار اینطوریشد.آخرش توی کاغذ5امی جاش شد.(مسخره نیست؟)بعد به هوش اومد بردیمش خونه خوابوندیمش روی تخت رفتیم واومدیم دیدیم به هوش اومده 

خودم رفتم پیشش گفتم انتظارتو میکشیدم با هم باشیم.گفت الان با همیم.رفتم به همه معرفی کردم ورفتم سرکار واومدم دیدم داره میره گفتم کجا؟؟؟گفت باید برم نمیتونم پیشت بمونم .هرکاری کردم نموند.درحال گریه کردن بودم و  به پسرخالم گفتم دیدی نشد روی این 5سال باید بیاد هنوز دیدی نشد.(یهو خواب کات شد)

 

توی خوابم نرسیدم بهش .دوستان میدونن که تعبیرش چیه؟؟

ارسال در تاريخ یک شنبه 21 آبان 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 دوست دارم خیلی زیاد امشب بیا تو خوابم اینطوری که به هم نمیرسیم عقلاً بیا تو خواب با هم حرف بزنیم

زیادی تنهام و توفکتم بیا به دادم برس

ارسال در تاريخ یک شنبه 14 آبان 1398برچسب:, توسط بنده خدا

خواهش میکنم بخونیدوسلام خدمت شما

 با اینکه اعصابم خورده و بهش هنوزنرسیدم بازم مینویسم چون عاشقشم .دوست نه عاشق.نگرانشم.امروز رفتم از سرویس پیاده نشدنبود.نمیدونم اگه مریض شده خدا زودتر خوبش کنهلعنت به این ساعتا که من ساعت2 تعطیل میشیم  واون1.5که فقط 1شنبه میبینمش.امروز هم که عزم رو جزم کردم نبود که بهش شماره رو بدم.

خبر رسیده بهم یه پسره میخواد بیاد خواستگاریش ولی این(عشقم) سنش پایینه16سالشه نمیدونم که چر اهمه فکر میکنن بزرگه.اون پسره حالا سربازیه 18همین ماه میادو انتقالی میگیره اینجا.یه آدم اسکل هوس باز لاشی واحمق اوضی میشناسمش کاملاً.

همه کس که مث من نیست که به فکرش باشه دوستش داشته باشه هوس باز نباشه به خاطرش گریه کنه و....

امروز سرکلاس همش فکرم پیشش بود.1000تا صلوات و الله اکبر گفتم که جور بشه که نشد.از روز 4شنبه که رفته کلاس زبان ندیدمش.همه توی این دنیا به عشقشون رسیدن.دوستم علی رسید به عشقش.رسول همینطور.وحید هم همینطور داداشم هم همینطور.ولی بنده نمیرسم.به نظر شما 5 سال پای کسی بمونی کم نیست؟؟؟

اینا رو که دارم مینویسم دوست دارم گریه کنم.دوستام از خانومشون تعریف می کنن مدرسه ولی از من که می پرسن باید دروغ سر هم کنم.

 

آدم احمق،هوس باز،بی ریخت ،چاق ،قد کوتاه وبی کلاسی هم نیستم بخوام خودمو اسکل جلوه بدم که با هاش نباشم.اغراق نباشه من از اون بهترم ولی عشق بهتر و بدتر نمشناسه.دوستان راهنمایی کنید ممنون میشم.

بگید چکار کنم سر نمازاتون دعا کنید .منم یادتون نره.

قبلاًبچه تر بودم فکرم پیشش بود ولی نه در این حد امسال سنم بیشتر شده ویک همدم میخوام.کسی هم جای اونو برام پر نمیکنه.زیاد دوستش دارم.اینقدر که من دوستش دارم کسی کسی رو دوست نداره.

 

 

ارسال در تاريخ یک شنبه 14 آبان 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 


با تو تنها مي شود  

    معني هستي را چشيددر ره نا منزلي در منزلت ماوي گزيد

با تو آسان مي شود

 از در بدر بودن گريخت 

سر به روي زانوان

 از بي کسي اشکي نريخت 

اي طلوع هستي ام

 آسان چه تابيدي بتاب 

سر به روي سينه ام 

تا جان به تن دارم بخواب 

از طلوع هستي ات نوري به شبهايم بريز


تا ابد با من بمان از من و عشق مگريز

 

دلم براي كسي تنگ است كه طلوع عشقش را به من هديه داده است

دلم براي كسي تنگ است كخ با زيبايي كلامش مرا در عشقه خود غرق مي كند

دلم براي كسي تنگ است كه تنم اغوشه گرمش را مي طلبد

دلم براي كسي تنگ است كه......

 

دوست دارم فراوون ولی نمیدونی هنوز

ارسال در تاريخ یک شنبه 13 آبان 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 سلام.

امروز رفتم سر راهش ولی پسر دایی دیوسم اومد جلو راه به ضر زدن نذاشت عشقمو ببینم.لعنتتتتتت

فقط همین.همه به عشقشون میرسن ولی من نه 5ساله که نمیرسم .لعنت فقط همین به دنیا

دلم پره پرپر

هفته بعد رو داشته باشیدپست بعد

ارسال در تاريخ یک شنبه 7 آبان 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 امروز 5شنبه مینویسم::

دیشب اومد هیئت موندم آخر هیئت دیدم اومد بیرون قشنگ نگاش کردم اونم منو دید.

ولی نمیدنم چراچهره و صداش یادم میره!!!!!!!!!!!

ارسال در تاريخ شنبه 2 آبان 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 دوستان خواهش میکنم برام دعا کنین که بهش شماره رو بدم ویا راهنمایی.ممنون 

ارسال در تاريخ چهار شنبه 26 مهر 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 سلام دوستان

روز یکشنبه17بودکه به سرم زد برم یه آماری بگیرم(بیکاری داشتم)

از ساعت 1تا1/50موندم منتظر  که بالاخره اومد.البته منو ندید خوب شد که دیدمش به هرحال

هیچی برنامه ریزی کردم که هفته بعدش 23 برم .تا شدکه رفتم وقتی رفتم دیر شده بود و داشت زنگ خونشونو میزد

ومیخواست بره تو.یک نگاهی به ما کردو ماهم باچرخ بودیم ورفتیم .

--------------------------------------------

یکی از دوستام .بهم میگفت دیدم یه پسری بهش شماره داده

نمیدونم راست گفته یا اینطور گفته که ما پیش بریم....؟؟؟

 

یکشنبه حتماًشماره رو میدم دوستان دعا کنید

ارسال در تاريخ چهار شنبه 26 مهر 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 نزدیک 3هفته هست که مدرسه شروع شده 

توی این مدت اصلاً ندیدمش .دیروز که ژاتوقم شده بود اونجا .ولی بازم ندیدمش.

ولی امروزصبح در رو باز کردم چرخ رو گذاشتم بیرون دیدم یه دختری رد شد و نیمنگاهی انداخت 

منتظر دوستم شدم تا که بیاد توی این مدت کم زیاد نگاهم میکرد.

ولی خونشون 50مترپایین تره سر خیابون میمونه برای سرویس .

اینم قیافش مثل اون و چادری!!!!!!!!!!!!چه شباهتی!!!!!!

هیچی نگاه آخر رو انداختیم و رفتیم به سو مدرسه

سرخیابون که میرم مدرسه یه دبیرستان دخترونه هست 

دوتا دختر میومدن نگام میکردن

برگشتنی هم همینطور......هرکس جای من بود شماره رو میدادولی خجالت و به پا موندن!!!!!!

اگه بتونم یه مخی باید بزنم تا تنها نباشم.

ارسال در تاريخ شنبه 15 مهر 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 دوست دارم عشقم

ارسال در تاريخ سه شنبه 4 مهر 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 دلم گرفته.دوست دارم ببینمش میدونه یانه؟؟که دوستش دارم؟داشتم گریه میکردم برای اینکه کسی باهام نیست

 

حالا فکر نکنید کسی بهم آمار نمیده .آمار 100درصد میدن همه دخترا ...

ولی اون .من موندم پای اون 4سالی میشه .دوستش دارم زیاد.

فک نکنم کسی اندازه من دوستش داشته باشه.حتی خونوادش

باید عشقم کثیف باشه تا خدا اونو به من بده باید به خاطر س.س بخوامش نه خدا؟؟؟؟

چرا منو نمیبینی دیوونشم .مطمئن باش به خاطر س.س نمیخوامش

هوس از نیستم بابا                 چچچچچچچچچچچچه کار کنم؟؟؟ هاااا؟؟؟

خدا مگه فراموشم کردی؟؟

مگه چند بار عاشق شدم؟؟؟؟ بیشتر از دوبار؟؟؟

1عشق پاک و نرسیدن.

فردا کاری کن ببینمش .خداییییییییییییییاااااااااااااااااااااااااااااااااا

 

 

دیوونه وار دوستش دارم روزشم چند روز ژیش بود مبارکش

ارسال در تاريخ سه شنبه 4 مهر 1398برچسب:, توسط بنده خدا

یه فصل دیگه هم گذشت نرسیدم.بهش.

سه ماه دیگه...اگر توی مدرسه ببینمش بهش شمارمو میدم.

خیلی دوستش دارم.

ارسال در تاريخ یک شنبه 2 مهر 1398برچسب:, توسط بنده خدا

 یه آهنگ آروم و قشنگ گذاشتم دانلودش کنید

دانلود

ارسال در تاريخ سه شنبه 14 شهريور 1398برچسب:, توسط بنده خدا

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد